Wednesday, March 29, 2006

کلاغ
این داستان یه کلاغ اه که بخاطر خیانت کاری محاکمه میشه توی یه دادگاه صحرایی و بعد محکوم به اعدام می شه حکم اعدام توسط سنگسار اجرا می شه . هر کی که تا حالا خیانت نکرده باید اولین سنگ رو بزنه هم همه ای به پا میشه سر ها در گریبان است صدایی از کسی در نمیاد. ضربات منقار کلاغ ها تو سر ش یکی بعد دیگری فرود میاد ،سزای خیانت همین اه پست فطرت ،بی حیا ، بی ابرو و بعدپسرک یادش می اد یه روز تابستان که دزدکی با پسر خاله اش رفته بودند توی باغ از درخت بالا رفته بودند ویه تخم لق کفتر رو گذاشته بودند توی لونه کلاغ که روی تخم هاش خوابیده بود اقا کلاغ از راه می رسه ومی بینه که خانم روی یه تخم گنده که با بقیه فرق داره ،خوابیده و یادش میاد که خانم توی این مدت که از خونه میزده بیرون چه دروغ ها که بهش نمی گفته و کجا ها که نمی رفته یه چرخی تو آسمون میزنه از ته دل فریاد می کشه ولی جز صدای غار غار که کلاغهای دیگر رو می کشونه صدایی شنیده نمی شه.سیل مشت و لگد که از هر طرف نصیبش می شه انگار که سر به زنگار موقع ارتکاب جرم گرفتنش هر که از راه می رسه یکی دوتا نثار ش می کنه و دست آخر زیر بار این سنگها می میره و هیچ کسی از خودش نمی پرسه که این تخم لق رو کی تو خونه اش کاشته.

Monday, March 27, 2006

Saturday, March 25, 2006

هستی ات میان تردید هاست
نبودنت به زبودن
خاصه
در این بهار
تردیدی مثل همه
مثل ابر
مثل رفتن
مثل بودن

در سرزمینهای غربت هنوز
این باد نااهلی ناارام
بر چلچله های به بیضه نشسته
می تازد
در سرزمینهای غربت هنوز
این باد بی وقفه
این هوهوی وحشی ناارام
می شکند شاخه ی ترد گیاه
تازه رسته از خاک را
کاش
دست نوازش گرم افتابی بود
میان این خزان
تا شکفتن های پی درپی

Wednesday, March 15, 2006

برای مکاشفه عزیز

یادت صنوبری است
سبز
در زمستانی بی رنگ و
سپید
نامت
شفا ایی است بر همه درد
درمانی است بر همه تن
آن که در این قفس تنگ می خواند
معنایی از آزادی نمیداند
و این معجزه
آفتاب
بشارتی است
در مدار سرنوشت
برجی است
طالع نحس
بی پایان
بی فرجام
در ستیز ایم با هم
یا که می گریز ایم از هم
و چقدر ساده است
آنکه به یکی آری
می میرد
و آنکه به یکی نه
می میرد.

Saturday, March 11, 2006

زمين گرم بود و سوزان و هاله ای از ابرها در هفت لايه
زمين از باروری هيچ نمی دانست تنها خشکی بود وهزاران سال بدينسان بود
هيچ چيز نزاييد که هيچ کس باروری نمی دانست
و خداوند مشيت کرد به باروری پس نظرکرد به زمین و صاعقه را فرستاد
و ابرها را که از باروری چیزی نمی دانستند، باردار کرد و نخستین مولود زمین،باران به زمین پا گذاشت
زمین لب ترکاند ،ابرها نخ نما شدند
و هفت سال وهفت ماه و هفت روز بارید و سراسر زمین را پوشاند به هفت هزار سال
و زمین به شکرانه این نعمت،هفت دریا شد وهفت اقلیم و هفت آسمان
باران این مادر حیات عشق را هدیه کرد به سنگ و خاک
باروری را به خاک و نبات
اين اولين يادداشت من است
بايد در روزهای اينده در تدارک نوشتن باشم