Wednesday, March 29, 2006

کلاغ
این داستان یه کلاغ اه که بخاطر خیانت کاری محاکمه میشه توی یه دادگاه صحرایی و بعد محکوم به اعدام می شه حکم اعدام توسط سنگسار اجرا می شه . هر کی که تا حالا خیانت نکرده باید اولین سنگ رو بزنه هم همه ای به پا میشه سر ها در گریبان است صدایی از کسی در نمیاد. ضربات منقار کلاغ ها تو سر ش یکی بعد دیگری فرود میاد ،سزای خیانت همین اه پست فطرت ،بی حیا ، بی ابرو و بعدپسرک یادش می اد یه روز تابستان که دزدکی با پسر خاله اش رفته بودند توی باغ از درخت بالا رفته بودند ویه تخم لق کفتر رو گذاشته بودند توی لونه کلاغ که روی تخم هاش خوابیده بود اقا کلاغ از راه می رسه ومی بینه که خانم روی یه تخم گنده که با بقیه فرق داره ،خوابیده و یادش میاد که خانم توی این مدت که از خونه میزده بیرون چه دروغ ها که بهش نمی گفته و کجا ها که نمی رفته یه چرخی تو آسمون میزنه از ته دل فریاد می کشه ولی جز صدای غار غار که کلاغهای دیگر رو می کشونه صدایی شنیده نمی شه.سیل مشت و لگد که از هر طرف نصیبش می شه انگار که سر به زنگار موقع ارتکاب جرم گرفتنش هر که از راه می رسه یکی دوتا نثار ش می کنه و دست آخر زیر بار این سنگها می میره و هیچ کسی از خودش نمی پرسه که این تخم لق رو کی تو خونه اش کاشته.