Thursday, October 26, 2006

از رویای پیراهنت
رشته ای
بر جای مانده است
یادگاری میان
بودن و رفتن
رشته ای ناب
از گلابتون
با عطر موهایت

Friday, October 20, 2006



شمعدانی ها
باران خورده
بر آستین پنجره
رنگ خاک
چهره دیوارها ی
انباشته از هندسه خورشید
میهمانی خاطره ها
در بهت ی تاریک و
همهمه ی گنگ
از سترگ دیوارهای سنگی
و نوای ساز شبگرد
از پرسه های خواب الود
در کوچه بامها

ابرها می آیند
من و تو
خشت می زنیم
خانه مان
آسمان ها ا ست
پولک لباس ت
بوسه همه ستاره های
به گل نشسته در باغجه
و روشنای
شب افروز مهربان ماه
بهشت ، اما
!بی باران

Monday, October 16, 2006

Tomorrow tells us it will be here
Every new days of our lives; and
If we will be wise, we will turn
Away from the problems of the past
And give the future
-and ourselves-
A chance to become the best of friends.
Sometimes all it takes
Is a wish in the heart
To let yourself … begin again.

Wednesday, October 11, 2006

There are times
when we just cannot cope
with what is happening
in our lives
We lose our confidence

easily,
we feel bewildered,
and carry with us a feeling
of disappointment.
When we feel like this,

when we are feeling
distressed within
ourselves,
we have to learn new ways
for coping with our lives...
we have to search
for new beginnings.

Saturday, October 07, 2006

داشتم دعا می کردم ،همیشه بمانی
و چشمانم
همسایگان دائمی باران نباشد
-بی تو نمی شود-
اگر نباشی من از سقوط یک ستاره
از صدای باد
عجیب می ترسم
داشتم دعا می کردم، باشی تا با هم
به نشانی سبز ستاره ها کوچ کنیم
داشتم خیال می کردم ،با هم
به انتهای آسمان ابی رسیده ایم
و من با شادی می گویم؛ برایت آب آوردم
تشنه نیستی؟
و تو چقدر مهربان
برویم لبخند می زنی
بی نگاه تو،هیچ وقت از سرزمین باد ها نمی کوچ م
بی صدای تو، در دیار باد می میرم
و مرا در گور ستانی از برگهای زیتون چنان دفن می کنند،
که باد و زیتون و خاک ؛
خاطرات حضور تو
و فروغ نیم سوز فانوس شادی هایم را هیچگاه فراموش نکنند
من تنها به دیار رویا نمی رسم
بمان و برای همیشه به لحظات م رنگ بزن
با فوج فوج مهربانی


Monday, October 02, 2006

بارانک
هوای سینه تنگ است
هوای چشم ها بارانی
خبرت را مرغان مهاجر دارند
نشانی ام اینجاست
هفت جزیره سوزان
به هفت دریا