Friday, April 02, 2010

چشمهایم را بستم

توی دلم شمردم

یک

دو

سه

چشمهایم را باز کردم

همه چیز محو شد

حتی خاطرات خیست

یاد گرفتم جادوگری کنم

Friday, July 13, 2007

دیگر تو شعر نیستی
روبرویت می نشینم
برق نگاههایت شبم را روز می کند
و سکوتی که بالا می بردم
تا ستاره های سو سو زن که
ماه را در میانه گرفته اند
بازهم خلسه ای که از تماشای تو دچار می شوم
میان رویاها تا چشمه های جوشان تنت
و زلالی که از آن زندگی می نوشم
اینست معنای زندگی
با تو بودن

Friday, April 20, 2007

این روزها که
تو غمگینی و من
به لبخند ت معتاد
باید
ترک کنم
این
زندگی را

Wednesday, April 11, 2007

عشق تو
به کام مرگ می کشاند
من این را می دانم
اگر بمیرم
عاشقت بوده ام

Monday, March 26, 2007


تازه چشمهایم به روشنا عادت کرد ه بودند
که ستاره ها
به سمت سپیدی محو دنباله نمناک یک دنیا ابر پر باران رفتند
ستاره های لخت و پوست ولرم ماه با حضور مهربان ِ مهتاب
آسمان را ترک می کردند.
باید خیال بوی گلپر و
نور سپید رازگونه ی مهتاب را
فراموش کنم
فقط یک رویای کوتاه بود.
ستاره ها مات و مبهوت ته جاده رفتن
به تشنگی آسمان بی ستاره می خندیدند
و ابر پر باران ِ خاکستری دلگیر
در حجله چهل ستاره بی بازگشت،
بر مزار ستاره ها
فانوس روشن کرده بود.
در تاریکی مطلق
باران بود که می ریخت
که می ریخت...

Thursday, February 15, 2007

همه
آمدند
خواندند
خبری از تو نشد
بر واژگان نامت که
کلید جستجو را می زنم
نتیجه ای در بر ندارد

Saturday, December 16, 2006

تو را فقط بخاطر
غریبه ای که
خطی به رویت نکشید
ترک کردند
برای تنهای ات
همه ستاره ها را
خواهم کشید
بارانک