از رویای پیراهنت رشته ای بر جای مانده است یادگاری میان بودن و رفتن رشته ای ناب از گلابتون
با عطر موهایت
Friday, October 20, 2006
شمعدانی ها باران خورده بر آستین پنجره
رنگ خاک چهره دیوارها ی انباشته از هندسه خورشید میهمانی خاطره ها در بهت ی تاریک و همهمه ی گنگ از سترگ دیوارهای سنگی و نوای ساز شبگرد از پرسه های خواب الود در کوچه بامها
ابرها می آیند من و تو خشت می زنیم خانه مان آسمان ها ا ست پولک لباس ت بوسه همه ستاره های به گل نشسته در باغجه و روشنای شب افروز مهربان ماه بهشت ، اما !بی باران
Monday, October 16, 2006
Tomorrow tells us it will be here Every new days of our lives; and If we will be wise, we will turn Away from the problems of the past And give the future -and ourselves- A chance to become the best of friends. Sometimes all it takes Is a wish in the heart To let yourself … begin again.
Wednesday, October 11, 2006
There are times when we just cannot cope with what is happening in our lives We lose our confidence easily, we feel bewildered, and carry with us a feeling of disappointment. When we feel like this, when we are feeling distressed within ourselves, we have to learn new ways for coping with our lives... we have to search for new beginnings.
Saturday, October 07, 2006
داشتم دعا می کردم ،همیشه بمانی و چشمانم همسایگان دائمی باران نباشد -بی تو نمی شود- اگر نباشی من از سقوط یک ستاره از صدای باد عجیب می ترسم داشتم دعا می کردم، باشی تا با هم به نشانی سبز ستاره ها کوچ کنیم داشتم خیال می کردم ،با هم
به انتهای آسمان ابی رسیده ایم
و من با شادی می گویم؛ برایت آب آوردم تشنه نیستی؟ و تو چقدر مهربان برویم لبخند می زنی بی نگاه تو،هیچ وقت از سرزمین باد ها نمی کوچ م بی صدای تو، در دیار باد می میرم و مرا در گور ستانی از برگهای زیتون چنان دفن می کنند، که باد و زیتون و خاک ؛ خاطرات حضور تو و فروغ نیم سوز فانوس شادی هایم را هیچگاه فراموش نکنند
من تنها به دیار رویا نمی رسم بمان و برای همیشه به لحظات م رنگ بزن با فوج فوج مهربانی
Monday, October 02, 2006
بارانک هوای سینه تنگ است هوای چشم ها بارانی خبرت را مرغان مهاجر دارند نشانی ام اینجاست هفت جزیره سوزان به هفت دریا