Saturday, October 07, 2006

داشتم دعا می کردم ،همیشه بمانی
و چشمانم
همسایگان دائمی باران نباشد
-بی تو نمی شود-
اگر نباشی من از سقوط یک ستاره
از صدای باد
عجیب می ترسم
داشتم دعا می کردم، باشی تا با هم
به نشانی سبز ستاره ها کوچ کنیم
داشتم خیال می کردم ،با هم
به انتهای آسمان ابی رسیده ایم
و من با شادی می گویم؛ برایت آب آوردم
تشنه نیستی؟
و تو چقدر مهربان
برویم لبخند می زنی
بی نگاه تو،هیچ وقت از سرزمین باد ها نمی کوچ م
بی صدای تو، در دیار باد می میرم
و مرا در گور ستانی از برگهای زیتون چنان دفن می کنند،
که باد و زیتون و خاک ؛
خاطرات حضور تو
و فروغ نیم سوز فانوس شادی هایم را هیچگاه فراموش نکنند
من تنها به دیار رویا نمی رسم
بمان و برای همیشه به لحظات م رنگ بزن
با فوج فوج مهربانی


No comments: