من تبدیل به یه قهرمان ملی از طرف قورباغه ها شده بودم سیل عظیم قورباغه ها و وزغ ها بود که هر روز صبح پشت پنجره اتاق صف می کشیدند و صمیمانه ترین تشکر ها شون رو هر روز در قالب سمفونی های زیبا تقدیم ام می کردند و من یه جوری احساس غرور می کردم ولی دیری نکشید که سر و کله مارها هم پیدا شد با یه سنگ توی شیشه اتاق. مارهای عصبانی به نشانه اعتراض اینو تقدیمم کردند چند روزی ماجرا همینطور ادامه داشت که سر و کله دوستها و همسایه ها هم پشت در خونه پیدا شد نمی دونم این ماجرا از کجا لو رفته بود من که یادم نمیاد بیشتر از چند تا مصاحبه و چند بار دور هم نشینی با دوستان از این اقدام قهرمانانه تعریف کرده باشم هر چی بود همشون از سرو صدای قورباغه ها و مزاحمتهایی که مارها برای دختران جوانشون ایجاد کرده بودند از من شکایت کرده بودن
Monday, April 10, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment