هنوز صدای نفس های تو، دلنشین ترین ترانه زندگیم، توی گوشم اه. هنوز لحظه هام پر از عطر بارون خورده زلف ها ی تو اه .هنوز باورم نمی شه عطر تو رو تو آغوش دستها م نداشته باشم ، و دلم رو که با تو یکی شده حالا تو این تنهایی خودم بی تو تنها ببینم . برای یه لحظه هم باورم نمی شه گم ات کرده باشم. توی صحن امامزاده توی اون ازدحام غریبه ها تنها می مونم مثل اون کودکی که مادرش رو گم کرده و تو نمیتونی بفهمی چرا من واسه تصور حتی لحظه ای نداشتن ات مثل اون هفت تا شمع نذری دارم می سوزم و اشک می ریزم. دیگه واژه هام کفایت تو رو ندارن، الان اه که آسمون خدا برام گریه کنه و بارون رحمت اش رو برام بفرست اه ولی من بی تو دیگه بارون رو هم نم خوام . روزها رو برای بودن ات، برای داشتن ات ، تا کی ، تاکی بشمارم؟
Thursday, August 31, 2006
Sunday, August 27, 2006
سرم درد می کنه، باز هم می خوام از زندان بنویسم از زندانهایی که دورو بر ماست از تنهایی ما ادمها که چه جوری ازش فرار می کنیم و به چه جاهایی که پناه نمی بریم به قول قدیمی ها از چاله در می اییم و می افتیم تو چاه . گاهی وقتها این تنهایی ها رو با خودمون پر می کنیم با خلق کردن چه می دونم این تابو ها یا افرینشهای به هر شکل و قیافه . بعضی وقتها دوست داریم با گذاشتن رد پا از خودمون از این پو چی ها از این عدم فرار کنیم خودمون رو صاحب اصل و نصب و دودمان و طایفه می کنیم و گاهی وقت ها پشت خروارها و کیلومترها لقب و الفاظ قایم می شیم تا نکنه کسی بفهمه ما لختیم و عور و این بهایی که برای درک هستی، برای اینکه ما صاحب این قدرت و این فکر شدیم که بفهمیم هیچی نداریم و خودمون رو رونده شده از بهشت می دونیم و سزاوار ولایق بر گشتن به اونجا . درست اه که از اونجا رونده شدیم ولی این ثمره یه خطا بود، خطا؟ نمی دونم شاید هم این ثمره یه اگاهی بود .آره اگاهی که ما ازش منع شده بودیم ولی خودم خواستم که اون سیب رو گاز بزنم و اون میوه بصیرت بود که بدست اوردم . و به راستی آیا این بصیرت اه که ادم را از اون بهشت موعودش بیرون می کنه؟ یا این بصیرت که در سایه اون می فهمیِِ؛ بهشتی وجود نداره و تو یکسره تو رنج افریده شدی و خواستگاهت این اه و از اون گریزی نداری . اگه این طوره پس چرا تقلا کنی واسه رسیدن به اون بهشتت و اگه این نیست و راه باز گشتی باید باشه به اون سرزمین موعود، پس اگه بخواهی عاقل و با بصیرت باشی که بازهم از اونجا رونده می شی پس بیا به هیات انسانی در بیا که تو همون بهشت موعود زندگی می کرد و بین خوبی و بدی و زشت و زیبا تمییزی قایل نبود . این جوری باز می رسی به خودت به اون هسته خامی که بودی و هنوز هیچ شکلی نگرفته بودی و هنوز منتظری تا یکی از راه برسه و تو رو وسوسه کنه برای خوردن میوهء اون گیاه . از تفکرت دست بردارو از قضاوت کردن .ویکسره تسلیم باش در مقابل اون چیزی که برات مقدر شده و شاکر باش از نعمتهایی که داری واین بار زیاده خواهی نکن از چیزهایی که ازشون منع شدی تا برای همیشه تو بهشتی که این بار خودت برای خودت می سازی بمانی .
Sunday, August 20, 2006
توی زندگی ام بخت های بزرگی به سراغم اومده ،به قول قدیمی ها که می گند اقبال فقط یه بار در خونه ادم رو می زنه ولی برای من این بیش از یه بار اتفاق افتاده ، نمی دونم شاید بخاطر این اه که هنوز خدا منو دوست داره .پیشامد های بد خیلی زود تبدیل به خوب می شن و نتیجه اشتباهات و خطا هام رو خیلی زود می بینم ، نه اونقدر که حسابشون به قیامت بمونه و این بزرگترین اقبالی که می تونم داشته باشم ، شاید این همون بهشت و دوزخی باشه که تو این دنیاست
Tuesday, August 01, 2006
تو مثل خنکای نسیم عصرهای کویری رو پشت بوم های کاهگل ای مثل اون بوی نم ای، موقع رگبار های بهاری. تو مثل خودم ای اون وقت ها که غیرخودم چیزی رو نمی بینم . تو از همون حس و حال های دنیا های کودکانه ای .می شه ازت با کاسه سر کشید بی اون که دست هاتو رو سرت بذاری که عقل و هوش از سرت نه ره! حیف که هرچی می خورم سیر نمی شم و تو نهایت معرفت ای که هرچی می خورم بازم پر می شی . با چی عوض ات کنم ؟ وقتی مثل خودم ای،وقتی ازت می گم انگار که یه قطره بارون می افته تو یه برکه .و من تشنه باز توی برکه عکس تو رو می بینم .حس می کنم سالها ست از ورای اون مرزهای کودکی گذشته ام ،اما باز هم تو رو اونجا جستجو می کنم اونجا که گم ات کردم روی صفه های رو در رو ته یه کوچه توی هشتی یه خونه قدیمی . این اخرین نقشی که ازت تو یادم مونده .اگه اون خونه قدیمی خراب بشه، ممکنه تو رو هم دیگه گم ات کنم؟ و این هم شد. زنها و بچه هایی که عادت داشتن دور هم اونجا بشینن و گل بگن و گل بشنون ، رو تو خونه های سیمانی اثیرشون کردن و من گم ات کردم . حالا بالای ابرها یه خونه ساختم با هشتی و حوض و حیات و منتظر می مونم تا یه روز ببینمت که اونجا نشستی و دستهای کودکانه ات رو فرو بردی تو حوض برای لمس ماهی ها ، یعنی می شه؟
Subscribe to:
Posts (Atom)